دگماتيسم يا جزم انديشي
ارسالي هورشيد ساهر ارسالي هورشيد ساهر

جامعه شناسي خودماني

گر از بسيط زمين عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هيچكس كه نادانم‏


در واژه ‏نامه‏هاى فارسى در معنى "جَزْم" آمده است: استوار، بى‏تغيير و در ادامه و در تعريف "جزم‏انديش" آورده‏اند: داراى گرايش به‏انديشه‏هاى قطعى و تغييرناپذير - داراى عادت به پافشارى بر باورها و عقيده‏هاى از پيش پذيرفته و بى‏اعتنا به دلايلى كه نادرستى آنها رااثبات مى‏كند. و به تعريف ديگر "جزم‏انديشى" عبارتست از بينش يا اصول فكرى مبتنى بر باورهاى ثابت نشده امّا مورد قبول گرفته... كه چه صفت مذموم و مخرّبى است اين صفت و چه آفتى است كه اگر توانست استيلاى خود را بر فكر ومغز شخص، يا فرقى نمى‏كند گروه، فرقه، و يا جامعه‏اى عملى سازد و استدلال و منطق را به سُخره بگيرد از آن فرقه و يا قبيله آثارى جزتشبيه آن به مزرعه‏اى ملخ‏زده باقى نمى‏ماند. و از اولين آثار اين آفت‏زدگى ظهور شيفتگى بيش از حدى است در صاحب فكر و ايجادچنان باورى بدون كوچكترين شك و شبهه‏اى كه اين باورها بر پايه‏هاى بدون چون و چراى عقلى استوار گشته است. و در اين حالتست‏كه چشم مى‏بيند بدون آنكه ببيند و گوش‏مى‏شنود بدون آنكه شنفتى در كار باشد. از "برنارد شاو" نقل مى‏كنند كه انسان‏هاى معمولاً گله‏مند در تنها موردى كه از خالق خودشكوه‏اى ندارند همانا تقسيم عقل است! اين يعنى اين كه از دانسته‏هاى خود، از باورهاى خود و از درك خود راضى‏اند، يعنى به آن عشق‏مى‏ورزند! و حاضر نيستند به راحتى از آن دست بكشند... و به اين مى‏گويم، بيمارى. از نوع بيمارى‏هايى كه كم و بيش در تمامى طول‏تاريخ و تقريباً در تمامى جوامع بشرى هم به وفور يافت مى‏شود. البته شدت و ضعف هم دارد در بعضى جوامع كمتر و در بعضى ازكشورهاى عقب افتاده يك كمى بيشتر.

به ياد مى‏آورم و شايد اكثر شماها هم به ياد بياوريد كه حدود بيست سال پيش يك ديوانه عقل در رفته‏اى كه توانسته بود نهصد پيروكم عقلتر از خودش دست و پا كند در يك پارك عمومى در يكى از ايالت‏هاى شرقى امريكا همه را منجمله خودش را در يك حالت‏شيفتگى وادار به خودكشى دسته جمعى كرد بنابراين ابتلا به بيمارى دگماتيسم نه داخل دارد نه خارج و نه قديم دارد نه جديد و نه قطعاًجوامع پيشرفته و پس رفته... معروف است حسن صباح به هنگامى كه خليفه بغداد سفيرى را براى تذكر و تمكين به نزد وى فرستاده بوددر حال مذاكره با اشاره دست به سرباز نگون‏بختى كه در حال عبور بود امر كرد تا خود را از بالاى ديوار مرتفع قلعه به پايين بيندازد وسرباز بدون اين كه چند و چونى كند و خمى به ابرو بياورد خود را در مقابل چشمان حيرت‏زده سفير به پايين پرتاب كرد... تعجّب نكنيددليلش بسيار واضح است باورهاى غلط از مدّت‏ها در مغز وى به حد كافى اشباع شده بود و فقط به همين يك اشاره كوتاه صباح نيازداشت تا خود را به ظهور برساند به نظر من هيچ اسلحه‏اى خطرناك‏تر از باور اشباع شده غلط نيست. در تاريخ نمونه‏هاى فراوانى از اين‏دست داريم هيتلر اگر باورش نشده بود كه نژاد آلمانى برترين است و بقيه بايد كه فرودستى اين‏ها را بكند مطمئناً هرگز داراى چنين قدرت‏مخربى نمى‏شد كه نيمه بزرگ دنيا را اين چنين به آتش و خون بكشد!.
من در اين شك ندارم كه او واقعاً به راهى كه مى‏رفت ايمان داشت يعنى باورش شده بود به‏اين مى‏گويم نوع اعتقادىِ واقعاً پليدِ دگماتيسم.
جزم‏انديشى يعنى‏همين "جزم‏انديشى" يعنى اين كه خانمى ميانسال آنچنان مسحور افكار خودش باشد كه براى‏اعتراض به دستگيرى چند روزه مسئولش يا به قول خودش رهبرش با آن سوابقى كه به هر حال‏مورد پذيرش بسيارى نيست خودش را روز روشن در وسط خيابان‏هاى پاريس آتش بزند. اين‏ديگر تظاهر و نفاق نيست براى "فدا" كارى از اين بيشتر ديگر چه مى‏خواهيد؟ ولى آيا اين‏فداكارى بر پايه عقلى است؟ و يا تصميم يك انسان مبتلا به "دگماتيسم" است كه محال است به‏اين سادگى‏ها عوض شود. امروزه جهان صنعتى غرب‏به ويژه امريكا ديگر مسأله‏اش از امپرياليست بودن گذشته است. امريكاى امروزه تصميم جدى‏گرفته تا دوره جديد "امپراطورى" سازى را تجربه كند. تجديد حيات برده‏دارىِ علمى و عَملى راشروع كرده شما كجاى كاريد؟
اگر مى‏خواهيد دشمنى كنيد برويد دقيقاً به جاى اين كه به کسي دشنام دهيد ، مطالعه كنيد و به ببينيدكه در همان امريكا جوان با هر گونه استعدادى فقط تا مرز خطى كه از قبل برايش ترسيم كرده‏اندمى‏تواند جلو بيايد. و ارزشش دقيقاً تا حدى است كه بازدهى‏اش براى سيستم آن را معيّن مى‏كندو نه بيشتر. برويد و ببيند سقوط انسانيت را تا مرحله ابزار بودن و درست بسان عضوى ازگله‏هاى بزرگ و مرفه انسانى بودن تا به كجاها كه گسترش نداده‏اند؟ و چشمهايتان را باز كنيد وببينيد و دريابيد كه همين امروزه اين جهان غرب چقدر نابسامانى دارد؟ چقدر استيصال دارد و ازهمه مهمتر چقدر سرگشتگى روحى دارد. و آن وقت اگر اين نقاط ضعف را به دقت بررسى كرديدو در مقابل نيروى عظيم غيرقابلش را هم پذيرفتيد تازه امكاناً كه نه قطعاً راه و چاره‏هاى عملى ودرست را براى حفظ منافعمان براى حفظ هويتمان و براى حفظ استقلالمان پيدا خواهيم كرد نه‏اين كه فقط به اين بسنده كنم كه اگر اين طرف و آن طرف دنيا چهار نفر در خيابان بر عليه امريكاتظاهرات كردند، برق‏شان قطع شد. دو جا هوشان كردند، شادى كنم و تصور كنم كه كار تمام‏است. اين‏ها فقط بازى‏هاى كودكانه و دلشادى‏هاى كاذب است...

اين‏ها همان محاسبات سرا پا غلط و عدم شناخت صحيح است كه همه‏اش ريشه در همان"جزم‏انديشى" دارد ولاغير.... و تازه يادمان نرود كه اين شيفتگى و دگماتيسم يك روى خطرناك‏ديگر هم دارد كه عليرغم "محو شدن"ها اگر به هر دليلى تكرار مى‏كنم به هر دليلى انسان دگم آن‏طرف مرز فكريش رفت و آن را زير پا گذاشت آن‏چنان از طرف ديگر غش مى‏كند كه به قول‏معروف شمر هم جلودارش نيست.
December 8th, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي